ازاونجایی میگم که ...حقیقت لعنتـــــــــــــــــــــــــی فاش شد...
ازدوستام درموردفرج پرسیدم ،اوناهم جواب دادن :
قبلابادختردوست بوده ،ولی خیلی پسرخوب وسربه زیریه اصلامثل اون پسرانیس که متلک بپرونه و...
دختره اسمش اسماست خیلی هم زشت بوده مثلاواین رابشون سه سال پیش بوده وحالاهم تموم شده .
خیلی اعصابم خوردشدشدیدااماچیزی به فروغ نگفتم تارسیدشب عروسی
شب اول که آقانیومده بوداصلا.رسیدشب دوم (دیشب )حتم داشتم میادفروغم گغت اومده
ماکه ندیدیمش !اصلاوابدا!
اولش که باقرودیدم .چنان صورتشوبرگردوندکه دلــــــــــم به حال خودم سوخت .....
رفتم توهیچکی نبودنشستم به خوندن فروغم که اومدبعدازکلی اصرارای من رفتیم توحیاط
نه بازم نبودلعنتـــــــــــی !هیچ کدوم نبودن !
اعصابم خوردشدگفتم به درک اصلابره پیش همون اسماخانوم !
فروغ شنیدگفت چی ؟اسما؟گفتم نه ،یکی ازدوستامه ،ازدهنم پرید....
یه دفعه فروغ فامیلشوگفن .بهتم زد.رنگم پرید.نگاش کردم گفتم چی ؟
گفت اصلابااسمادوست نشوخرابه بهت دروغ میگه هرچی راجع به فرج بهت گفته همه دروغ بوده اصلاباهاش نگرد..
من هیچی نگفتم واصلابه روم نیاوردم که اسماروتاحالاندیدم .
اونم شروع کردبه گفتن قضیه خواستگاری رفتم فرج .اشک توچشام جمع شده بودچشام قرمزشده بود.
گفت فرج یکی میخواسته اسمابینشون بادروغاش به هم زده و......
دیگه نذاشتم ادامه بده .تاقبل ازاینکه بغضم جلوهمه شکسته بشه پاشدم ازاونجارفتم
بدون توجه فروغ که صدام میزدومیگفت چت شدچراناراحت شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اشکم داشت درمیومدنمیدونستم چراگفتم خدایااینم ازشانس ماچقدربدشد.
خیلی همه چه خراب شد.بعدش فروغ اومدبه دلداری دادن من .
گفتش که این قضیه مال 3سال پیش بوده والان همه چی تموم شده گفت که فرج الان نه دوست دختر
داره نه چیزی فقط داره کارمیکنه گفت اون موقع خام بوده وخیلی بچه بوده اصلابه قول خودش عقل نداشته .
خیلی گفت .....کمی بهترشدم اماهنوزته دلـــــــــــم گرفته بود....
خلاصه فروغ اصرارکردکه چراناراحت شدم .خودمم دلیلشونمیدونستم وبالاخره چیزی که نبایدرو.........
گفتم که شایدمن ....من ....
فروغم گفت :به فرج علاقمندشدی درسته ؟
منم خندیدم وگفتم آره شاید....
هـــــــــــــــــــــــــی زندگی !
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1