سلام دوستای خوبم ...من برگشتم
ازاین که تواین مدت همراهم بودیدکمال تشکررودارم ...
خیلی دلم میخواست بیامویکم دردودل کنم ..
راستش دردموبه امام رضا(ع)گفتم ...گفتم راهوبهم نشون بده ...
الان برگشتم اینجا..دلم گرفته ،دلم عجیب گرفته
راستش دلم واسه یه بی معرفت تنگه ..تومسافرت خواهرش اس دادتصادف کرده منم پریشون وگریون ..
فرداش دیدم دروغ گفته منواذیت کنه خواسته امتحان کنه که هنوزم دوسش دارم ..منم که زدم زیرگریه .اونم مطمئنن پیامومیخونه .
دلم خیلی براش تنگه ..
میخواستم بهش اس بدم برگشتم ..ولی ..منصرف شدم !
دخترخالم خیلی باهام حرف زدگفت کاراشتباهی کردم اگه واقعااونومیخواستم بایدبهش میگفتم به چیش شک دارم ...
گفت کاربدی کردم که ولش کردم چون اگه واقعاحقیقت داشته باشه واون به سمت موادگرایش داشته باشه وقتی ترکش کنم وقلبشوبشکنم
بیشترمیره سرا غ این چیزا ..
بعدشم گفت پسرامحاله سراغ تریاک برن مگرازغم کسی یاچیزی ...شایدم دلیلش توباشی ...!
بایدبه هردلیلی شده بهش میگفتی چون توقلبشوشکستی بعدش سرت میاد!
من بهش گفتم اون بهم گفته میدونم دوست داری التماست کنم ولی من التماس هیچ دختری نمیکنم .
گفت پس وقتی اینوبهت گفته یعنی بادخترای دیگه براش فرقی نداری .
ولی من میدونم اگه الان بهش اس بدم که ازاین حرفت عصبانی شدم مطمعنن دلیلشوبرام توضیح میده ومیگه منظوری نداشته !
اون همیشه همینجوریه!!
دلم براش تنگ شده !!!
اره دلشوشکستم اون واسه همه حرفاش دلیل اوردگفت من به راحتی عشقموول نمیکنم ولی من هیچ دلیلی نداشتم واسه شکستن دلم ...
اخه واسه هرحرفش دلیلی میاوردودهنموبست !!!
گفت خیلی تلاش کرده چیزی بدست بیاره تابامامانم حرف بزنه ولی چیزی عایدش نشده !
ازم خواست بهش بگم چه انتظاری ازش دارم تابرام انجامشون بده ولی من نخواستم وگفتم هیچی !
گفت عوض شدم ودیگه اون رهای قبلی نیستم !!دلم داره میترکه ..بغض شدم وقتی خوابم نمیبره مینویسمش ولی کسی روندارم واسش بفرستم
کسی درکم نمیکنه !دلم میگرفت وقتی میدیدم دخترخالم مثل من با دوست پسرش بهم زده بودولی نصف شب بهش اس دادخیلی دلم برات تنگ شده !
من چه گناهی کردم ؟؟؟؟اون شب که رفتیم درخونشون ،خبرنداشت مااومدیم باخودم گفتم اگه الان عاشق هم بودیم ،
دلامون به هم راه داشت ومیومددم در...تودلم گفتم یه لحظه بیادم در...ساعت 2شب !!!
روموکردم اونوردیدم بدوبدوداره میاد!نگام کردمنم نگاش کردم !دلم لرزید.داشتم تواسموناسیرمیکردم !
دلم براش تنگ شده !!!
وقتی یادباباش میافتم که معتادودلاله ناامیدمیشم ،خوب منم حق دارم .مامانم اصلاازش خوشش نمیادبابامم همینطور.
مامانم شک کرده واسه همین مدام از ف وداداش وخواهرش بدمیگه .عمدا میگه جلو من منم تحمل میکنم ..
اینقدازشون میگه اینقدبدمیگه ازشون ...خیی جلوخودمومیگیرم میگم به هرحال مامانمه !
خیلی سخته که فقط مجبورم توقلبم نگه دارمش !نمیتونم بهش بگم ازخودش بپرسم که چی ؟بایدخودم بفهمم .شک دارم..
ولی فکرنکنم کاراون باشه !اخه اون ...نمیدونم والا!!!
دلم براش تنگ شده !!
ولی دلم واسه ب هم میسوزه !!بیچاره داشت ازم فرارمیکرد ...هرجامیرفتم میرفت !!جایی که من بودم میرفت .
وقتی ازاونجامیرفتم میومد!!سردشده بود.مثل قبل نبود ..نمیدونم چی بهش گفتن
حداقل اون تنهاکسیه که دلمونشکسته ....ازکوچیکی وقتی توبغلش خودموتصورمیکردم ارامش میگرفتم ..ازکوچیکی !!
حالاکه بزرگ شدمم همینطوره!هروقت دلم اززمونه میگیره خیال اون ارومم میکنه !نمیدونم چیشده که فقط اون برا م مونده .
بااینکه هنوزازم فرارمیکنه ولی وقتی توچشاش نگاه میکنم حس میکنم حسی هست .
حسش مهم نیست مهم ارامشیه که چشاش وبغلش بهم میده وتنهاامیدچشمای منه !ازکوچیکی که بهش حسی نداشتم .
واون نمیدونه ...4ساله که نمیدونه ارامشمه @@
دلم گرفته اززمونه دلخورم ..میدونستم اخرقصه مادل یکی میشکنه !!!!!شایدم دل هرسه مون شکست !!!
شوخی شوخی عاشق شدم !!!شوخی شوخی عاشقم شدن !!!قضیه روشوخی گرفتم ببین چیشد؟؟؟
تااین حدجدی شد؟؟؟تااین حد؟؟؟قبل ازعاشق شدن من ف عاشق بود!عاشقه من ومن ازوجودشم خبرنداشتم !!
اون اومدم وسط..منم عاشق یکی دیگه بودم ...اون بهم کم توجهی میکردجوابمونمیدادحسم بهش کمترشد فهمیدم ارزش نداره
توجهای ف بیشترشدمنم میرفتم سمت اون ...وقتی رفتم سمت اون ...اون یکی عاشقم شد !!!
خیلی هم بدجور!!کاربه جایی رسیدکه بایدیکی روانتخاب کنم .من یکی روانتخاب کردم ولی اون یکی بی خبرباخانوادش حرف زد،
این یکی هم میخوادبحرفه نذاشتم دلش شکست تنهاافتاده ارزوکرده خداصبرمنوبهش بده ...صبرتحمل منو...
خدایاببین ؟؟؟؟؟هیچ وقت فکرنمیکردم اینجوربشه!!بخداقسم مال اونانیستم قسمتشون یکی دیگست !!
خداجون منوچراانداختی وسط قربونت کمکم کن ...
چیکارکنم اصلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0